آن پنج شنبه آفتابی پاییز بین ساعت دو تا هفت بعدازظهر سه حادثهی غیرعادی اتفاق افتاد. سانس سه تا پنج به همراه دوستانم میرویم سینما مهتاب فیلم روح۱ هیچکاک را میبینیم. ساعت شش و نیم آغاباجی برای دیدن مادربزرگم به خانهی ما میآید. پانزده ثانیه بعد موزائیک کف دستشویی زیر پایم در میرود و نزدیک است در چاه سنگ آب سقوط کنم. ظاهراْ این حوادث ساده ربطی به هم ندارند. اما در پشت این سادگی، پیچیده گیهای فراوانی هست.
درباره این سایت